آسمانش را گرفته تنگ در آغوش زندگی خالی نیست چقدر هولناك است وقتی كه مرگ آدم را نمی خواهد و پس می زند . برسنگ قبرم بنویسید خسته بود اهل زمین نبود نمازش شكسته بود بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود تنها از این نظر كه سراپا شكسته بود بر سنگ قبر من بنویسید پاك بود چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود بر سنگ قبر من بنویسید كل عمر پشت دری كه باز نمی شد نشسته بود تا ممكن است باید افكار خودم را برای خودم نگه دارم و اگر حالا تصمیم گرفته ام كه بنویسم ، فقط برای اینست كه خوم را به سایه ام معرفی كنم . کاش ... کاش ... کاش ... کاش هیچ وقت نفس های بی رمق ما آخر زندگیمون نباشه ... کاش یادگار هیچ عشقی یه عکس نیمه سوخته نباشه ! که هر وقت نگاهت بهش افتاد از ، آسمون هم گله کنی ... کاش سهم هیچ کس از عشق یه بغض سنگین و هق هق شبونه نباشه ... کاش روزی نرسه که سکوت معنی همدمی حرفای تو باشه ... کاش آن قدر غرق رویاها نشی که فراموش کنی طعم تلخ حقیقت ، چشیدنیه ... کاش روزی نیاد که آفتابی ترین روز عشق ، بارونی ترین شب تو باشه ... کاش هیچ وقت کارت به جایی نرسه که تنهایی و غربت رو به نگاه های بی محبت آدما ترجیح بدی ... کاش خونه ی قلب آدما آنقدر کوچیک نبود تا شاید ما هم یک گوشه از یکی از اونا جا داشتیم ... کاش هیچ زمانی نگفتن حرفی رو دلت سنگینی نکنه که اینم واسه من بزرگترین درده ... کاش هیچ وقت غرورت عشق تو رو از من نگیره... کاش ... کاش ... کاش ... هر چند این دلم خیلی وقته که باور کرده که تو واسه من همه کس بودی و من حتی واسه تو هیچ کس نبودم ... شاید اشتباه از ما بود دل رو دست هر کسی سپردیم ! و هر کدومشون با یه تلنگر اونو شکستن ! و حالا ما موندیم و یه قلب شکسته ! و یه چشم منتظر که شاید یه نفر پیدا بشه که یه جورایی به ما ربط داشته باشه هر چند که میدونیم آخر این راه هم یه ویرونی سنگینه ... شاید این رسم زمونست که باید همه ی خوبی ها رو باخت و با بدی ها ساخت... ما که تو این راه خودمون رو هم باختیم ... ما که همه جوره با بد این روزگار ساختیم ولی انگار نه انگار این روزگار با ما سازش نداره ... درسته که این دنیا واسه خیلی ها بهشته ولی ما انگار تا همیشه اهل خاکستر روزای تلخ و آتشین این زمونه ایم ... دل بــه دلم کـه نـدادی پا به پـایـم کـه نـیـامـدی دسـت در دسـتـم کــه نـگـذاشـتـــی سر بــه سـرم دیـگـر نـگـذار کـه قـولـش را بــه بـیـابان داده ام ... کاش می شــــد " فقــــط " ، تو را داشته باشــــم.... باید مغرور بود, دلتنگی یعنی، فاصله ای که با هیچ بهانه ای پر نمی شه برای دوست داشتنت از من دلیل می خواهند.... چشمانت را قرض می دهی...؟ دلم بدجور هوای تو را کرده است عزیزم... دلم بدجور در حسرت دیدار تو است ای بهترینم.... باورم نمیشود ، این همه فاصله در بین من و تو غوغا میکند و غم و دلتنگی در قلبهایمان طوفان به پا میکند ، امواج تنهایی مثل خنجر در قلبهایمان مینشیند .... و ای کاش در کنارم بودی ... کاش بودی و دلم را از امید و آرزوهای انباشته شده خالی میکردی.... سلام طبق قرار نذاشته امشب هم اومدم می دونم کسی به وبلاگم سر نمی زنه این مطالب رو برای دل خودم می نویسم که از تنهایی منفجر نشه گفتم تنهایی و باز دلم کرفت یادم رفت قرار بود این مطلب رو با این شعر شروع کنم:آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم واقعا من چند وقته به این مطلب اعتقاد پیدا کردم منظورم از یار یه رفیقه یکی که همیشه باهام بمونه تا آخر اما حیف حیف از این که بین آدما دنبالش می گشتم غافل بودم که یار از رگ گردن هم بهم نزدیک تره غافل بودم از این که یار همیشه حواسش بهم هست و همیشه و همه جا داره نگاهم می کنه امروز یه گناه کردم نمی دونم چرا اما شد آنچه نباید می شد به خاطر همین خیلی ناراحت شدم و هستم البته این رو هم بگم اگه بیشتر حواسمون رو جمع کنیم میبینیم بیشتر از یه گناه در طول روز انجام میدیم خدایا توبه
ابر، با آن پوستين سرد نمناكش
باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سكوت پاك غمناكش
ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولاي عرياني ست
ور جز اينش جامه اي بايد
بافته بس شعله ي زر تا پودش باد
گو بريد، يا نرويد، هر چه در هر كجا كه خواهد
يا نميخواهد
باغبان و رهگذاري نيست
باغ نوميدان
چشم در راه بهاري نيست
گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد
ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد
باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست؟
داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت
پست خاك مي گويد
باغ بيبرگي
خنده اش خوني ست اشك آميز
جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن
پادشاه فصلها، پاييز
مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
خدا هـــــی بپرسد : خوب ، دیگر چه ؟؟!
من بگویـــم : هیچ ، هـــــمین کافیـــــــــست !!!
دور از دسترس,
باید مبهم بود و سرسنگیـن!
خاکـﮯ کـه باشـﮯ آسفالتت مـیکنند
و از رویت رد مـیشوند...
دلتنگی یعنی، عکسایی که نگاه کردن به اونا،رویاهات رو خیس می کنه
دلتنگی یعنی، بغضی که باهاش کلنجار میری تا یهو نشکنه
دلتنگی یعنی، اس ام اس هایی که فرستاده نمی شه،نوشته هایی که ثبت موقت می شه
دلتنگی یعنی، لحظه هایی که با خودت زمزمه می کنی میدونی دوستت دارم؟؟؟
دلتنگی یعنی،
امروز ...
בرב בلت را بــﮧ کســے نــَگـــو
چون یــاב مــے گـیــرنـב
בلــتـــ را از کـُـجـابــﮧ בرב آورنـב
دلم
یک مزرعه می خواهد
یک تو
یک من
و گندم زاری طلایی رنگ
که هوایش آکنده از عطر تو باشد ...
Design By : Mihantheme |