چتر ها را باید بست، زیر باران باید رفت. فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد. با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت. دوست را زیر باران باید دید. عشق را ،زیر باران باید جست. زیر باران باید بازی کرد. زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد ، نیلوفر کاشت. زندگی تر شدن پی در پی زنگی آب تنی کردن در حوضچه ی «اکنون» است... سهراب سپهری با اندکی تلخیص زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دادر اندازه عشق زنگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود زندگی مجذور آیینه است زندگی گل به توان ابدیت زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما زنگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست بیشتر اوقات حس آخرین بیسکویت مونده تو بسته ساقه طلایی رو دارم... شکسته و تنها دوره ای شده که حاضرم پت باشم اما یه رفیق خوب مثل مت داشته باشم آموخته ام کسی که یادم نکرد یادش کنم شاید که او تنها تر از من باشد خدایا آسمانت چه مزه ایست من تا به حال فقط زمین خورده ام.... کبوتر با کبوتر هم غریب است کبوتر با کبوتر باز تنهاست دنگ...،دنگ... ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ زهر این فکر که این دم گذراست می شود نقش به رگ هستی من. لحظه ام پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده است. لیک چون باید این دم گذرد، پس اگر می گریم گریه ام بی ثمر است. و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
Design By : Mihantheme |